نظر بزرگان در مورد حجاب... (مسلمون نیستند ها...)
ارسال شده توسط پیروز در 87/6/8:: 6:8 صبح
نظرات
آلفرد هیچکاک
برتراند راسل
ویل دورانت
و
چارلی چاپلین
را در مورد حجاب، اینجا بخوانید:
http://www.veiran.blogfa.com/post-52.aspx
نظرات
آلفرد هیچکاک
برتراند راسل
ویل دورانت
و
چارلی چاپلین
را در مورد حجاب، اینجا بخوانید:
http://www.veiran.blogfa.com/post-52.aspx
سلام
اگه احتیاج به یادگیری مطلبی در مورد مایکروسافت ورد دارید یا سؤالی در ذهن خودتون دارید، میتونید از مطالب این سایت استفاده کنید.
شعری به سبک «بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم...»
اثر فریدون مشیری
برگرفته از کتاب این جویبار جاری
بی تو ای برق، شبی باز از آن کوچه گذشتم
«همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم»
بند رخسار تو در رفت ز تنبان نگاهم
چاله آمد سر راهم
پای بیصاحب من «زرت» در آن چاله فرو شد
هیکل گندهی مخلص دمرو شد.
در تهی خانهی جیبم، غم قبض تو درخشید
بر سماورکدهی نفتی ذهنم،
قوری یاد تو ای برق خروشید،
چایی خاطره جوشید!
«یادم آمد که شبی با تو از آن کوچه گذشتم»
پی دیوار نگشتم.
توی آن چالهی لوله کشی آبکی گازِ فزرتی،
نفتادم، نفتادم.
با تو گفتم که تو گه گاه کجایی؟
وصل ناگشتن از آن به که بیایی و نپایی
لامروت، تو مگر دشمن مایی؟
«من ندانستم از اول، که تو بیمهر و وفایی!»
بغض در سیم تو پیچید
نور در چشم تو ماسید
اُفت ولتاژ تو افزود بر اندوه نگاهت،
یادم آید که تو گفتی:
برق، آیینهی آب گذران است
همه تقصیر از آن آب روان است
تو که امروز چو مجنون ز پی لیلی برقی،
باش فردا که تو را خشک، دهان است... !
سیل بر ریش تو خندید
اشک از مشک تو غلتید
موش شب، جیغ بنفشی زد و نالید.
باز گفتی که مکن عیب، تو بر ما
پنج سال دگری صبر بفرما!
آش تولید شود پخته زکشک و نخود و لپهی صنعت!
ـ نصب کن آینه در هر طرف خود ـ
همه چیزی شود آن روز فراوان!
فقط از «برق» کمابیش خبر نیست!
نور زرد سخنت خورد به آیینهی گوشم
بست یخ، نقطهی جوشم
پای غم رفت به دمپایی جانم...!
پی سنگی همه جا گشتم و گشتم
پرت کردم به تو آن سنگ و تو را لامپ شکستم
با تو گفتم: دگر از خیر تو ای برق، گذشتم.
«یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم...
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی تو دگر از من بیچاره خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم...
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!»