از ازل تاکنون دوستت داشته‌ام و به تو عشق ورزیده‌ام و تکه نان‌های مهربانی را در سفره‌ام گذاشته‌ام. از وقتی که چشم گشوده‌ام تو را و بهار را ستوده‌ام و همه چیز و همه کس را به رنگ و شمایل تو دیده‌ام. یک روز گلدانی کوچک چنان مرا به وجد می‌آورد که گویی باغ‌های ابدیت از آن من است و روزی دیگر یک قطره باران مرا به عظمت وصف‌ناشدنی اقیانوس هدایت می‌کند.
همیشه آرزو کرده‌ام صدای ناصاف خود را به صدای شفاف تو گره بزنم و دست‌هایم را از نگاه سبز تو پر کنم.
همیشه همه اشیاء و گیاهان را در حال دویدن و رسیدن به تو دیده‌ام. گل سرخ گلبرگ‌هایش را به سمت تو باز می‌کند، باران به سمت تو می‌بارد، خورشید به سمت تو طلوع می‌کند، دریا به سمت تو موج می‌زند، نسیم به سمت تو می‌وزد و من به سمت تو بیدار می‌شوم.
از ازل تاکنون خالص‌ترین اشک‌هایم را جمع کرده‌ام تا با آن رودی بسازم که عاشق رسیدن به دریای تو باشد و همه پروانه‌هایی را که بالهایشان به رنگ توست، دوست داشته‌ام. هر روز یک شعر عاشقانه سروده‌ام و به کبوترها داده‌ام تا به تو برسانند.
همیشه تو را دوست داشته‌ام و با نفس‌های تو آینه‌ای ساخته‌ام تا عشق را به من نشان دهد و پنجره‌ای که عبور عاشقان را از آن تماشا کنم.