ماجرای لنگه کفش
ارسال شده توسط پیروز در 89/2/6:: 10:46 صبحARDALAN
پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت میرفت.
به علت بیتوجهی یک لنگه کفش وی از پنجره قطار بیرون افتاد.
مسافران دیگر برای پیرمرد تأسف خوردند.
ولی پیرمرد بیدرنگ لنگه دیگر کفشش را هم بیرون انداخت.
همه تعجب کردند.
پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بیمصرف است ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد، چه قدر خوشحال خواهد شد.
آدم معقول همواره می تواند از سختیها، شادمانی بیافریند و با آنچه از دست داده است فرصت سازی کند!
کلمات کلیدی :
نظر