پاره آجر
ارسال شده توسط پیروز در 84/10/10:: 12:0 صبحیک مدیر جوان و موفق، سوار بر اتومبیل جدید جگوار خود اندکی سریعتر از معمول از یک محله مسکونی میگذشت. او مراقب بود تا مبادا ناگهان کودکی از جلوی اتومبیل پارک شدهای به طرف خیابان بپرد و هر وقت گمان میکرد که چیزی دیده است از سرعت خود کم میکرد. به هنگام عبور از اتومبیل هیچ کودکی به وسط خیابان نپرید، اما ناگهان یک پاره آجر به در بغلی آن برخورد کرد. مرد جوان پا را روی ترمز کوبید و سپس چند متر عقب زد تا به نقطهای رسید که آجر از آنجا پرتاب شده بود. آنگاه راننده خشمگین از جگوار به بیرون پرید یقه نزدیکترین کودک به خود را گرفت و او را به سمت یک اتومبیل پارک شده هل داد و فریادزنان گفت:
«چرا این کار را کردی؟ تو کی هستی؟ این یک اتومبیل جدیده و آجری که تو پرتاب کردی خرج زیادی روی دستم میزاره. آخه چرا این کار را کردی؟»
پسرک کم سن و سال با حالتی پوزشطلبانه، گفت: «خواهش میکنم آقا… خواهش میکنم دعوام نکنیم. من معذرت میخوام. ولی نمیدونستم چه کار دیگهای باید بکنم. من به اتومبیل شما آجر پرت کردم برای اینکه هیچ اتومبیل دیگهای نمیایستاد.»
پسرک در حالی که گلولههای اشک بر چهرهاش جاری شده و از پای چانهاش به پایین میچکید به نقطهای دورتر در کنار یک اتومبیل پارک شده اشاره کرد و گفت: «اون برادر منه که از روی صندلی چرخدارش بر زمین افتاده و من زورم نمیرسه بلندش کنم.»
پسرک آنگاه به مرد جوان که مات و متحیر شده بود، گفت: «به من کمک میکنی برادرم را روی صندلیاش بنشونیم؟ او صدمه دیده و سنگینتر از اونه که من بتوانم تنهایی این کار را بکنم.»
صاحب اتومبیل که بهطور غیرقابل تصوری تحت تأثیر قرار گرفته بود، بغض گره بسته در گلویش را فرو بلعید. آنگاه شتابزده به طرف پسر معلول رفت و او را روی صندلی چرخدارش نشاند و سپس دستمال تمیزی از جیب درآورد و آن روی زخم و بریدگی تازهای که بر روی دست او پدید آمده بود بست. آن مرد با یک نگاه سریع پی برد که همه چیز به خیر خواهد گذشت.
پسرک به مرد غریبه گفت: «متشکرم، خدا خیرتون بده.»
مرد جوان که هنوز قادر به حرف زدن نبود، در سکوت به آن پسرک که صندلی چرخدار برادر معلول خود را بر روی پیادهرو به طرف خانهشان به پیش میبرد چشم دوخت.
مرد جوان در حالیکه در فکر غوطه میخورد، آهسته آهسته به سمت اتومبیل گرانقیمت خود بازگشت. خسارت وار شده به بدنه اتومبیل کاملاً مشهود بود، اما او هرگز این زحمت را بر خود هموار نکردکه بدهد آن را تعمیر کنند. او فرورفتگی روی بدنه اتومبیل را به حال خود گذاشت تا هر وقت آن را میبیند به یاد این ماجرا بیافتد.
هرگز در مسیر زندگی آنقدر به شتاب پیش نروید که دیگران برای جلب توجه شما به سویتان پاره آجر پرتاب کنند.