یک درس منحصر به فرد از الاغ
ارسال شده توسط پیروز در 84/10/13:: 12:0 صبح
روزی الاغ کشاورزی در چاهی افتاد. چند ساعتی کشاورز سعی میکرد تا راهحلی بیابد و حیوان نالههای جگرسوزی سر میداد. بالاخره کشاورز به این نتیجه رسید که الاغ پیر است و چاه نیز خشک و به هر حال قرار است پر شود. پس ارزش آن را نداشت که برای نجات الاغ خود را به آب و آتیش بزند. بنابراین از همسایهها خواست تا بیایند و به او کمک کنند. آنها نیز هر کدام بیلی برداشتند و شروع به خاک ریختن در چاه کردند.
ابتدا الاغ متوجه شد که چیزی در حال وقوع است و با وحشت شروع به فریاد زدن کرد. ولی پس از چند لحظه ساکت شد که این سکوت کنجکاوی همسایهها را برانگیخت و با گذشت دقایقی از سکوت الاغ و ریخته شدن چند بیل خاک دیگر، کشاورز خم شد و به درون چاه نگاه کرد و از دیدن چیزی که پیش رویش در جریان بود شگفتزده شد. چون با هر بیل خاکی که روی پشت حیوان ریخته میشد، او کار جالبی انجام میداد و با یک تکان خاکها را به زمین میریخت و رویشان میایستاد و یک پله بالا میرفت و…
به زودی الاغ در میان تحیر همگان پا روی لبه چاه گذاشت و از چاه بیرون پرید!!
الاغ بعداً کشاورز را در مزرعه تنها گیر آورد و چند لگد جانانه نثارش کرد و سپس از تک تک همسایهها برای کمک کردن به کشاورز تشکر مخصوص به عمل آورد!
ابتدا الاغ متوجه شد که چیزی در حال وقوع است و با وحشت شروع به فریاد زدن کرد. ولی پس از چند لحظه ساکت شد که این سکوت کنجکاوی همسایهها را برانگیخت و با گذشت دقایقی از سکوت الاغ و ریخته شدن چند بیل خاک دیگر، کشاورز خم شد و به درون چاه نگاه کرد و از دیدن چیزی که پیش رویش در جریان بود شگفتزده شد. چون با هر بیل خاکی که روی پشت حیوان ریخته میشد، او کار جالبی انجام میداد و با یک تکان خاکها را به زمین میریخت و رویشان میایستاد و یک پله بالا میرفت و…
به زودی الاغ در میان تحیر همگان پا روی لبه چاه گذاشت و از چاه بیرون پرید!!
الاغ بعداً کشاورز را در مزرعه تنها گیر آورد و چند لگد جانانه نثارش کرد و سپس از تک تک همسایهها برای کمک کردن به کشاورز تشکر مخصوص به عمل آورد!
کلمات کلیدی :
نظر