مرد و سگش
ارسال شده توسط پیروز در 84/10/12:: 12:0 صبح
روزی روزگاری، مردی با سگش در راهی میرفتند. مرد از منظره اطرافش لذت میبرد که ناگهان متوجه شد مرده است. او همچنین سگ همراه خود را دیدکه انگار سالها از مردنش میگذرد. از خود پرسید که سگ او را به کجا میبرد. آنها به صخره سفید رنگ بزرگی نزدیک شدند که به یک توپ بیلیارد شباهت داشت. آنها کاملاً به صخره نزدیک شدند که ناگهان تخته سنگ شکاف برداشت و نور خیرهکنندهای از آن متصاعد شد.
سپس یک جاده طلایی روبهرویشان نمودار گشت که به یک در بسیار بزرگ ختم میشد. جلوی در مردی پشت میز نشسته بود. مسافر از او پرسید:
ما کجا هستیم؟
بهشت
آه! آیا آب دارید؟
البته! بفرمایید!
آیا میتوانم سگم را همراهم بیاورم؟
متأسفم، ما حیوانات را نمیپذیریم.
مرد کمی فکر کرد و سپس به راهش ادامه داد. بعد از پیمودن مسافتی طولانی به یک جاده خاکی رسیدند که به دری ختم میشد و به نظر نمیرسید هیچگاه بسته شده باشد. هیچ کلونی بر روی در دیده نمیشد. در زیر درختی که کنار در قرار داشت، مردی در حال مطالعه کتاب بود.
ببخشید آقا، شما آب دارید؟
البته، یک پمپ آب داخل هست.
میتوانم سگم را داخل ببرم؟
بله، کاسهای کنار پمپ است.
مرد به همراه سگش داخل شدند و چشمشان به یک پمپ آب بسیار قدیمی افتاد که کاسهای کنارش روی زمین قرار داشت. مرد کاسه را پر از آب کرد، جرعهای آب نوشید و مابقی آن را به سگ داد. وقتی آنها سیراب شدند، برگشتند…
این محل چه نام دارد؟
بهشت.
مردی که قبلاً با او برخورد کردیم هم، همین را به ما گفت.
آه منظورتان همان جاده طلایی با در مرواریدی است؟ نه، آنجا جهنم است.
از اینکه از نام شما سوءاستفاده میکنند، عصبانی نمیشوید؟
خیر آنها فقط کسانی را که دوستانشان را رها میکنند، از راه به در میکنند.
سپس یک جاده طلایی روبهرویشان نمودار گشت که به یک در بسیار بزرگ ختم میشد. جلوی در مردی پشت میز نشسته بود. مسافر از او پرسید:
ما کجا هستیم؟
بهشت
آه! آیا آب دارید؟
البته! بفرمایید!
آیا میتوانم سگم را همراهم بیاورم؟
متأسفم، ما حیوانات را نمیپذیریم.
مرد کمی فکر کرد و سپس به راهش ادامه داد. بعد از پیمودن مسافتی طولانی به یک جاده خاکی رسیدند که به دری ختم میشد و به نظر نمیرسید هیچگاه بسته شده باشد. هیچ کلونی بر روی در دیده نمیشد. در زیر درختی که کنار در قرار داشت، مردی در حال مطالعه کتاب بود.
ببخشید آقا، شما آب دارید؟
البته، یک پمپ آب داخل هست.
میتوانم سگم را داخل ببرم؟
بله، کاسهای کنار پمپ است.
مرد به همراه سگش داخل شدند و چشمشان به یک پمپ آب بسیار قدیمی افتاد که کاسهای کنارش روی زمین قرار داشت. مرد کاسه را پر از آب کرد، جرعهای آب نوشید و مابقی آن را به سگ داد. وقتی آنها سیراب شدند، برگشتند…
این محل چه نام دارد؟
بهشت.
مردی که قبلاً با او برخورد کردیم هم، همین را به ما گفت.
آه منظورتان همان جاده طلایی با در مرواریدی است؟ نه، آنجا جهنم است.
از اینکه از نام شما سوءاستفاده میکنند، عصبانی نمیشوید؟
خیر آنها فقط کسانی را که دوستانشان را رها میکنند، از راه به در میکنند.
کلمات کلیدی :
نظر